سفارش تبلیغ
صبا ویژن
من و عمو راستگو - نوشته‏های زینب کوچولو

صفحه اصلی وبلاگ

پارسی بلاگ

شناسنامه من

ایمیل من

 RSS 

اوقات شرعی
سه شنبه 86 خرداد 1 ساعت 9:34 عصرعمو راستگو

امروز عمو راستگو اومده بود توی مسجد محله ما. من هم با بابا و مامان رفتم مسجد. خیلی خوش گذشت. عمو راستگو برای ما شعر خوند، قصه گفت. به ما گفت که چه کارهایی بکنیم تا خدا از ما راضی باشه. بعدش هم اینقدر ما رو خندوند که نگو. راستی امروز تولد حضرت زینب بود. به خاطر همین هم توی مسجد گفتند کی اسمش زینبه تا بهش جایزه بدیم من هم دستمو بالا گرفتم. اونا هم یه جایزه به من دادند. وقتی برنامه تموم شد، همه ما دنبال عمو راستگو رفتیم توی حیاط مسجد. بچه‌ها می‌رفتند و با عمو عکس یادگاری می‌گرفتند. بابام هم منو بغل کرد و رفتیم پیش عمو تا ما هم عکس بگیریم ولی قبل از این که عکس بگیریم، خود عمو تا منو دید، گفت:«اول بذارین من با دوربین خودم، از این خانم عکس بگیرم. چون من خیلی بچه‌های با حجاب رو دوست دارم». آخرش هم یه عکس یادگاری گرفتیم.

 

من و عمو راستگوی قصه گو و بابام
متن فوق توسط: زینب نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
درباره خودم
من و عمو راستگو - نوشته‏های زینب کوچولو
زینب
لوگوم
من و عمو راستگو - نوشته‏های زینب کوچولو
لوگوی دوستانم






آهنگ وبلاگم
اسم و ایمیلتون رو بزارید تا وقتی نوشتم خبرتون کنم  
 
آمارم
بازدید امروز: 2 بازدید
بازدید دیروز: 6 بازدید
بازدید کل: 122288 بازدید