سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جدایی! - نوشته‏های زینب کوچولو

صفحه اصلی وبلاگ

پارسی بلاگ

شناسنامه من

ایمیل من

 RSS 

اوقات شرعی
دوشنبه 86 اردیبهشت 24 ساعت 5:38 عصرجدایی!

دیروز من و مامان رفتیم خونه پدربزرگ ولی بابا نمی‌تونست بیاد. برای همین هم تا کنار اتوبوس اومد و با ما خداحافظی کرد. من فکر نمی‌کردم که اینقدر دلم براش تنگ بشه. وقتی اتوبوس حرکت کرد، از پشت شیشه نگاش می‌کردم. بعد از اون هم تا یه ساعت با هیچکس حرف نزدم. امروز خونه بابا‌بزرگ، یهو یاد بابا افتادم و به مامان گفتم: میدونی امروز چه روزیه؟ مامان گفت: نه! من هم گفتم: روز جدایی من و باباست! بعد همه زدند زیر خنده! آخه برای اونا این حرف خنده‌دار بود ولی برای من نه! چون که دلم خیلی براش تنگ شده. البته بابا قراره چند روز دیگه بیاد پیش ما. خدا کنه این چند روز زود بگذره!

 


متن فوق توسط: زینب نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
درباره خودم
جدایی! - نوشته‏های زینب کوچولو
زینب
لوگوم
جدایی! - نوشته‏های زینب کوچولو
لوگوی دوستانم






آهنگ وبلاگم
اسم و ایمیلتون رو بزارید تا وقتی نوشتم خبرتون کنم  
 
آمارم
بازدید امروز: 7 بازدید
بازدید دیروز: 7 بازدید
بازدید کل: 122665 بازدید