هي روزگار يادته زينب خانوم نخيرم يادت نيست وقتي داشتيم سوار اتوبوس مي شديم از جلوي حرم ها باهات حرف زدم باهام حرف زدي ولي بعدش فراموشم كردي تا اخر اردو اي روزگار اخه تو ديگه چرا
ميگم زينبي چه قالب نازي داري ها خيلي نازه ها اي كاش منم بابايي واسم از اين قالبها درست مي كرد شايد ماماني
حالا يك بوس بده بوس