امروز نظر خاله رو تو وبلاگم دیدم. همون خالهای که توی اردو همش پیشش بودم. من دلم خیلی براش تنگ شده. ای خدا چه کار کنم...
سلام خاله؟ خوبی؟ برام نوشتی که شعر بز بز قندی رو میخوای یاد بگیری باشه الان برات می نویسم. ولی خیلی زیاده من فقط یه کمش رو برات مینویسم:
بزی بود و سه بچه داشت اونها رو خیلی دوست میداشت
شنگول و منگول زرنگ حبه انگور قشنگ
شیطون و بازیگوش بودند اندازه یه موش بودند
چاق و قشنگ و تپلی خوشگل بودند و لپ گلی
بچههای با ادبند هم خوب و هم مودبند...
خوشت اومد؟ خوب بود؟ بقیه شعر رو بعدا برات مینویسم. راستی خاله مگه قرار نبود با من چت کنی؟ یادت رفته؟ چرا اینقدر زود فراموش کردی؟
تازه من میخواستم عکسهای اردو رو اینجا بذارم، ولی سیدی عکسها رو یه آقای دیگه برده خونهشون. قول میدم هر وقت عکسها رسید، من هم عکسامو بذارم تو وبلاگ. این هم عکسهای من و دوستام که بقیه از من گرفتند.