دیدین؟ نگفتم که بابام دوست نداره وبلاگم معروف بشه؟ دیشب کلی ذوق کردم وقتی مامان به من گفت وبلاگت اول شده!
خوشحال بودم که این همه دوست پیدا کردم و اینهمه نظر برای من نوشتند.
مامان همه اون نظرات رو برام خوند. خیلی دوست داشتم بشینم و با همه دوستام حرف بزنم ولی مجبور بودم برم بخوابم. صبح که بیدار شدم دیدم همه چی عوض شده!
مامان به من گفت که الان وبلاگت دوم شده! خیلی ناراحت شدم.
آخه ناراحتی هم داره دیگه. من میدونم همه چی زیر سر همین باباست. اصلا دیشب معلوم بود...
ولی میدونین چیه؟ من بابامو خیلی دوست دارم. حتی وقتی هم که منو اذیت میکنه بازم دوستش دارم. اونم منو خیلی دوست داره. برای همین هم، هر وقت بابام منو دعوا میکنه و با من قهر میکنه، من خودم زود میرم ازش معذرت خواهی میکنم و باهاش آشتی میکنم.